به گزارش خبرنگار مهر، سازهانگاری نظریهای اجتماعی به شمار میرود. سازهانگاری یک روششناختی قدیمی است که دست کم به آثار قرن هجدهم گیامباتیستا ویکو بر میگردد.
این نظریه در حوزه روابط بینالملل نیز مباحث جدی را وارد کرده است. نیکلاس اونف اولین کسی بود که این مفهوم را وارد حوزه روابط بینالملل کرد و این رویکرد توسط افرادی چون الکساندر ونت، کاتزنشتاین و سایرین بسط و توسعه داده شد.
مهمترین خصوصیت متمایز سازهانگاری در قلمرو هستیشناسی است، سازهانگاری سیاست بینالملل را براساس یک هستیشناسی "رابطهای" میبیند و به عوامل معنایی مانند فرهنگ، هنجارها و انگارهها بها میدهد.
با توجه به هستیشناسی بیناذهنی نمیتوان بر معرفت شناسی و روش اثباتگرایانه که مبتنی بر جدایی سوژه و ابژه است و تمرکز آن بر نیروهای عینی محرک کنشگران در تعاملات اجتماعیشان و استنباط معنای بیناذهنی از رفتار است، تکیه کرد.
طبق نظریه سازهانگارانه، دنیای اجتماعی چیز خاص و معینی نیست، یعنی چیزی در خارج نیست که قوانین آن از طریق تحقیق علمی همانطور که رفتارگرایان و اثباتگرایان معتقدند قابل کشف باشد یا به کمک نظریه علمی قابل تشریح باشد، بلکه بیشتر زمینهای بینا ذهنی است.
نیکلاس اونف معتقد است سازهانگاری "دوگانگی دکارتی ذهن و ماده" را میپذیرد، اما در عین حال مفروضههای تجربهگرایانه و واقعگرایانه علوم را به چالش میکشد. به بیان دیگر، او منزلت وجودی جهان خارج از ذهن را منکر نیست، اما بر آن است که ما نمیتوانیم همه ویژگیهای جهان را مستقل از گفتمان راجع به آن بشناسیم. بر اساس دیدگاه او شرایط مادی نیز اهمیت دارند و نمیتوان همه چیز را به امر ذهنی تقلیل داد. اونف با انتقاد از ونت که سازهانگاری را معنا محور یا معنایی میداند، بر آن است که سازهانگاری چنین نیست.
گروه دین و اندیشه: چرا توجه سازهانگاری بیشتر معطوف به هستیشناسی است تا معرفت شناسی؟
نیکلاس اونف: بیشتر پست مدرنها و پسا ساختارگرایان که از منتقدان فلسفه مدرن و نظریه اجتماعی به شمار میروند به طور عجیبی نسبیگرا (relativist) هستند.
حتی اگر بیشتر سازهانگاران نسبت به این ادعای معرفت شناختی حق شرطی داشته باشند باز آنها نسبت به ادعاهای معرفت شناختی علمی تردید دارند.
بنده در مورد اینکه دو گانگی هستی شناسی و معرفت شناسی قابل دفاع است تردید دارم. هستی شناسی به دانستن و شناخت آنچیزی که "درست" است میپردازد و معرفت شناسی به شناخت آنچیزی که "واقعی" است میپردازد.
به جای این، بنده به ارسطو و آرای او مراجعه میکنم و به متافیزیک توجه دارم.
*شما دوگانگی دکارتی در مورد ذهن و جسم را میپذیرید و جهان خارج از ایدهها (سوژهها) را رد نمیکنید. از سوی دیگر معتقدید که ویژگیهای جهان از رهگذر بررسی گفتمانهای آن قابل شناسایی هستند. این در حالی است که میگوئید که ما نمیتوانیم همه چیز را به ایدهها تقلیل دهیم. این موضوعات را چگونه تبیین میکنید؟
- بنده دوگانگی ذهن و جسم را میپذیرم. بنده تصوری از هستی و وجود خود دارم که این تصور جدا از جهانی است که من آنرا تنها با کمک قوای احساسی و ذهنی خود درک میکنم. این ایده را بنده از کانت گرفتهام. همانگونه که شما اشاره کردید بر اساس این ایده میتوان در مورد این ادعا که تجربههایی فردی از جهان وجود دارند بحث کرد. در واقع "جهان" درک و تصور ما به شمار میرود.
این سازهانگاری کانتی نوعی از سازهانگاری رادیکال فلسفی به شمار میرود که میتوان به آن نسبیگرایی نیز اطلاق کرد. باید توجه داشت که این نوع سازهانگاری مورد قبول بیشتر اندیشمندان و متفکران سازهانگار نیست.
میخواهم بگویم که این نوع سازهانگاری، ایدهآلیسم فلسفی در معنای عام آن نیست چرا که بنده دوگانگی ایدهآلیسم- مادی گرایی را به مثابه مفهومی پایا نپذیرفتهام. جهان به لحاظ مادی بر ما تأثیر میگذارد.
*فرض کنید دو بازیگر(کارگزار) وجود دارند که روابط آنها بر اساس تعریف "خود" و "دیگری" قابل فهم است. این روابط و ذهنیت را چگونه میتوان مرتفع کرد؟
- بر اساس دیدگاه بنده، کشورها و بازیگران نسبت به یکدیگر "دید" ندارند. در هر مورد اعم از دشمنی و خصومت و "دیگر"پنداری مجموعهای از روابط اجتماعی وجود دارند که این فهمها و تصورات را معناپذیر میسازند.
نظر شما